از جــاده هــا می گویم
که نه دیده نه رفته ایم
اما عبور کرده ایم انگار
انگار عبــور کرده ایم
و دیده ایم درخت ها
که سایه هاشان خواب
مسافرهای شیدا می بینند هنوز
از راه ها در صحراهای سوزان می گویم
که خنک می شوند از نفس شب فقـط
تـا ارواح بـرخیـــزند
پس بزنند آوار شن
و راه بیفتند به سمت دیدارگاه های بی نشان
از صحراها میگویم که نشانی خود را به باران های عابرندارد
به آسمان هم
از مســـافران
که صحراهایی عدنی را به خواب دیدند
از رمبوها که ویران شدند مثل برج دشمن در صحرا
که ما عبـــور کرده ایم انگار
مسیح
:: موضوعات مرتبط:
اشعار ,
,
:: بازدید از این مطلب : 759
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0